بلاگ

نظریه سایه ها

نیمه تاریک وجود

کهن الگوی سایه 

کهن الگوی سایه متشکل از غرایز زندگی و جنسی است. سایه به عنوان بخشی از ذهن ناخودآگاه وجود دارد و از تصورات سرکوب شده، ضعف‌ها، امیال، غرایز و کمبودها تشکیل می‌شود. سایه از دل تلاش‌های ما برای سازگار کردن خود با انتظارات و هنجارهای فرهنگی شکل می‌گیرد. این کهن الگو حاوی تمام موضوعات و چیزهایی است که نه فقط برای جامعه، بلکه برای هر کسی که به ارزش‌ها و اصول اخلاقی فردی معتقد باشد، غیرقابل پذیرش است. سایه شامل خصوصیاتی مانند حسادت، حرص، تعصب، ترس، زیاده خواه، خشمگین، کینه توز، تنبل، پلید، زشت، نالایق، نفرت و پرخاشگری می‌شود و این فهرست را پایانی نیست.

همه ی آنچه که موجب شرمندگی ماست و وانمود می کنیم نیستیم؛ چهره هایی که نمیخواهیم به خودمان و دیگران نشان دهیم. یکایک ویژگی هایی که در خود نفی میکنیم، از آنها بدمان می آید و یا در برابرشان مقاومت میکنیم، در ما جان می گیرند و از احساس ارزشمند بودنمان می کاهند. در حقیقت سایه نمی‌گذارد ما با تمام وجود خود زندگی کنیم.

یونگ معتقد بود که سایه می‌تواند در رویاها و خیالات ظاهر شود و می‌تواند فرم‌های گوناگون به خود بگیرد. سایه می‌تواند به شکل مار، هیولا، شیطان، اژدها یا نوع دیگری از یک موجود سیاه، وحشی و عجیب پدیدار شود.

شناخت کامل انسان مانند پا گذاشتن به یک قصر بزرگ است. این قصر راهروهای پیچ در پیچ، سراها و اتاق‌های بسیاری دارد.شناخت سایه مانند چراغی است که مسیر راه ما را به بخش های مختلف این قصر روشن میکند. رفتن به تمامی بخش های قصر و دیدن گنج ها و صندوق چه های با ارزشی که تا کنون از وجود آنها اطلاعی نداشتیم یا تا کنون آنها را باز گشایی نکرده بودیم. لازم است که آنها را بیابیم، گرد گیری کنیم و آنها را از نو بچینیم. در این میان، خاطرات، تصاویر و افکار زیادی را که مربوط به خودمان است و تا حالا آنها را ندیده‌ بودیم کشف خواهیم کرد.

سایه اصطلاحیست که روان‌شناس معروف،کارل گوستاو یونگ، به بخش‌های تاریک و مطرود آدمی داده است. طبق این فلسفه، ما آن دسته از ویژگی‌هایی را که از نظر دیگران منفی هستند در خود سرکوب می‌کنیم.

 

با مطالعه کتاب اثر سایه، نوشته دبی فورد متوجه می‌شویم که چه زمانی در حال تقویت سایه هستیم. بسیاری از آدم‌ها از وجود سایه بی‌اطلاع هستند. آنها در بی‌خبری کامل، روز به روز سایه خود را بزرگ‌تر می‌کنند تا وقتی که دیگر هیچ نوری به درونشان راه پیدا نکند. هدف کتاب اثر سایه، جلوگیری از رسیدن هرکسی به این مرحله است. چراکه ما برای زندگی سالم و سعادتمند نیاز داریم تا یکسره در نور باشیم.

 

 سایه، تاریک، مرموز و میتونه خطرناک هم باشه سایه اون چیزایی که نمی خوام همه مردم ببینم چیزهایی که پنهان میکنیم و در موردشون دروغ میگیم نه تنها به بقیه بلکه به خودمون در یک لحظه این سایه ها مثل یک هیولا از داخل غار بیرون میان و در افکار و رفتار ابراز میشن.
سایه، وجه تاریک و پیچیده ماست که همه ما سعی در پنهان کردنش داریم چون از کودکی به ما گفته شده که این قسمت ها جزء شخصیت ما نیستند و تنها زمانی سایه وجود نخواهد داشت که دقیقا توی تاریکی باشیم!

سایه تشکیل شده از افکار و احساساتی که و حالت هایی که پذیرش آنها برامون خیلی دردناکه خیلی دردناکه و ناخوشاینده بنابراین به جای روبرو شدن باهاشون اون ها رو سرکوب می کنیم همین الان صدها میلیون نفر دارند با انکار سایه های شخصی شون زندگی می کنند و تمام ما تحت تاثیر سایه جمعی هستیم به طوری که برامون قابل تصور نیست سایه های جمعی به صورت درگیری، جنگ، تروریست، بی عدالتی اجتماعی به صورت شرارت یا نابرابری در وضعیت اقتصادی تجلی پیدا میکنه.

حتی اون چیزی که ما بهش میگیم شیطان و شرارت، در دنیا تجلی سایه جمعی ماست که میتونه به صورت آسیب ها و خشونت ها سرکوب ها و انکار ها خودش رو نشون بده. افراد معتقد به عدالت و تقوا معمولا کسانی هستند که تاریک ترین و عمیق ترین سایه ها را دارند. سایه کلیسای کاتولیک که همگی همجنسگرایی رو یه چیز شیطانی میدونن و همجنسگرا ها رو شیطان خطاب میکنن در حالی که خودشون در خفا کودک آزاری میکنن و تمامی این ها تجلی همسایه ها هستند.

 تولد سایه ها زمانی اتفاق می افته که ما کودک هستیم. پیش از این که ذهن منطقی ما انقدر رشد کرده باشه که بتونه پیام هایی که از پدر و مادر و دنیای اطراف خود دریافت می کنیم رو حلاجی و فیلتر کنه. حتی اگر بهترین پدر و مادر رو داشتیم بالاخره بازهم از نشان دادن برخی از ویژگی هامون شرم زده شدیم و این پیام را دریافت کردیم که یه چیزی در مورد ما درست نبوده یا اینکه بچه بدی بودیم جمله هایی مثل: چقدر حرف میزنی! میخوای همه اینا رو بخوری! نشد یه کاری رو درست انجام بدی! و… . این پیام ها مثل یک ویروس کامپیوتری در ضمیر ناخودآگاه ما نفوذ می کند و درک ما از خودمان را تغییر میده و روان حساس ما رو مجروح می کنه.  وقتی هر کدوم از این ویژگی ها رو سرکوب می کنیم با انکار وجود اصلیمون زندگی خواهیم کرد.

 دکتر دیوید سایمون David K. Simon متخصص مغز و اعصاب و نویسنده میگه: البته بسته به محیط هر کس متفاوت است، اگه شما در یک خانواده کارگری به دنیا آمده باشید و اعلام کنید که می خواهید پیانو بزنید و یا هنرمند بشید به این ویژگی هنری به دید منفی نگاه میشه و شما ممکنه نهایتاً مجبور بشید اون رو سرکوب کنید و از طرف دیگه اگه شما در یک خانواده تحصیل کرده و هنرمند بزرگ شده باشید و اعلام کنید که می خواهید کار عمرانی انجام بدید یا وارد حیطه ورزش بشید، ممکنه به دید منفی نگاه بشه. 

ما در ذهن خودمون میخوایم با این بجنگیم که اونی نیستیم که ازش بدمون میاد در واقع ثابت کردن این مسئله کاری دردناک برای روح و روان مجروح ماست. کاری که روان باور داره برای موجودیتش حیاتی است. روان مجروح باید تمام چیزهایی که از نظر ما وجوه قابل قبول ما هستن رو پنهان بکنه و برای این کار ماسکی درست میکنه تا ثابت کنه ما موجود بی ارزش و بی لیاقت و بدی که می‌ترسیم باشیم، نیستیم. هیچ کدوم از ما دوست نداریم بپذیریم که این نقص ها و کمبود ها رو داریم بنابراین برای پنهان کردن در سنین خیلی پایین یک نقاب مجازی برای خودمان درست می کنیم یک جلد جدید برای خودمان درست می کنیم در حالی که باور داریم این جلد عشق و توجه و پذیرشی که تشنه ش هستیم را برایمان به ارمغان می آره.

 ما نقابی درست میکنیم تا بتونیم صاحب جایگاه بشیم و بیشتر ما یک زندگی بیرونی داریم و یک زندگی مخفی! ما سخت تلاش می کنیم تا حس خوبی نسبت به خودمان داشته باشیم اما چند دقیقه بعد کاری می کنیم که آن حس خوب را خراب می کنیم. ما نقاب های مختلفی میزنیم که فکر می کنیم ما رو به اون جایی که میخوایم میبره

شما چه نقابی به چهره دارید؟

نقاب تبدیل می شه به زندان و زیر این نقاب روان مجروح و پر از درد ما قرار داره. اون قسمتی از ما که بقیه اونو بد میدونستن حالا خودمون هم  اونا رو بد میدونیم دارن فریاد میزنن که خودشون رو بروز بدن و آزاد بشن و به عنوان بخشی ارزشمند از وجود ما پذیرفته بشن و دوست داشته بشن وقتی ما پذیرش جنبه های تاریک خودمان را انکار می کنیم این مسائل جمع میشند و تبدیل میشه به یک نیروی قدرتمند که میتونه زندگی ما و بقیه رو نابود کنه این چیزیه که دبی فورد بهش میگه اثر توپ بادی هر چیزی که انکار میکنیم رو در جایی از ناخودآگاهمون انباشته میکنیم به قول معروف سعی میکنیم دفع شون کنیم. زیر آب بردن توپ بادی چقدر انرژی میبره شما نفس خودخواه تون رو، نفس عصبانیت تون رو، نفس زیادی مهربونتون رو، نفس نه چندان خوبتون رو، همه این ها رو  می گیرید و مثل این میمونه که ۴۰ تا توپ بادی دارید که می خواهید کنترلشون کنید حالا وقتی اونها رو زیر آب نگه می دارید چه اتفاقی می افته؟ وقتی جوان هستیم کلی انرژی داریم و میتونیم از پس تعداد زیاد توپ های بادی بر بیایم اما وقتی سرتون شلوغ میشه وقتی قدرت دفاعی چون ضعیف میشه، وقتی توجهتون به یک جایزه بزرگ و یک هدف بزرگ که می خواهید ببرید و بهش برسید جلب میشه یک دفعه یکی یه کاری میکنه که به یکباره یکی از توپ ها میپره بالا و میخوره توی صورتتون.
این چیزها رو خیلی توی رسانه ها دیده ایم که فیلمسازی که فیلم های مذهبی می سازد میاد در حالت مستی با خشم اظهارات ضد بشری میکنه یا در جای دیگه یک ستاره رادیویی که از راه خوش صحبت بودن گذران عمر میکنه ناگهان یک اظهارنظر نژادپرستانه می کند و … بنابراین آیا می شود تمام این توپ های بادی را با موفقیت مدیریت کرد؟

 هر قضاوتی که درمورد دیگران دارید نهایتاً همون بخش پنهان و انکار شده از وجود شماست.

وردین وایت Verdine Adams White موسیقیدان مشهور آمریکایی میگه: وقتی سایه ها رو سرکوب می کنی به یکباره خودشان را نشان میدهند، در محل کار، در روابط عاشقانه و در هر جای دیگه. هرچقدر بیشتر آن ویژگی های انکار شده از سوی جامعه را سرکوب کنیم آنها هم به طور قوی تری خودشان را نشان میدهند.

دکتر ریچاردز Richard C. Schwartz روان درمانگر می گویند مثل این است که یک نفر در زیر زمین حبس کرده اید و نمی خواهید بیرون بیاید اون همه کار انجام میدهد که توجه ما را جلب کند تا ما بریم سراغش و آزادش کنیم.

آن بخش از وجودمان که دوستشان نداریم در روندی مثل سم زدایی باید خارج بشن و برای آروم شدن باید بیایند بیرون.

وقتی به خوبی روح انسان را درک میکنیم فهمیم که مکانی است پر از ابهام تناقض پر از تضاد تمامی تجربیات انسان حاصل تناقض است حاصل نور، سایه، لذت، درد، بالا و پایین، چپ و راست و برای تجلی خواسته ها این انرژی های مخالف لازم است.

برای تبدیل شدن به آنچه که هستی به دشمنانتان نیاز دارید. روح آدمی همزمان هم الهی است و هم خبیث هم مقدس است هم کفر آمیز هم گناه کار است و هم معصوم. سنت‌های باستانی شرقی اصطلاحی داریم که می گوید کار و معصوم با هم نام‌نگاری می‌کنند پس وقتی شما این رو میفهمید، ابتدا می‌فهمید که سایه داشتن صرفاً یک چیز کاملا طبیعیه. اگر در یک سو فقط خوبی و هماهنگی و حقیقت رو داشته باشیم و در سوی دیگر اصلاً ویژگیهای منفی را نداشته باشیم هیچ خلقتی اتفاق نمی افتد.

 بر فرض مثال شما تنها تجلی خوبی های عالم باشید در این صورت هستی خیلی زود به اعماق آتشین صفر مطلق سقوط می کند از سوی دیگر فقط تجلی شرارت و نابودی و افول باشید هستی به سرعت در داخل یک سیاهچاله خیلی بزرگ سقوط میکنه قبل از اینکه شما توانایی دیدن چیزی را داشته باشید.

ما هم نیکی هستیم و هم بدی و این یعنی هر ویژگی که بتوانی در بقیه ببینیم در درون ما هم وجود دارد ما دارای تمامی ویژگی ها و احساسات انسانی هستیم چه فعال باشد چه غیر فعال چه آگاهانه باشد که ناخودآگاه هیچ چیزی وجود ندارد که ما ببینیم یا درک کنیم یا در خودمان وجود نداشته باشد ما همه چیز هستیم هم آنچه که خوب میدونیم و همون آنچه که بد میدونیم. اگر هیچ وقت ترس نداشته باشیم چطور می توانیم شجاعت رو بشناسیم اگر هیچ وقت ناراحتی نداشته باشیم چطور می توانیم شادی را بشناسیم و اگر هیچ وقت تاریکی نداشته باشیم چطور می توانیم نور را داشته باشیم همه حیات بر پایه همزیستی این مفاهیم متضاد بنا شده است سایه ما همیشه خودش را از خودش پنهان می کند ما به جای رویارویی با تاریکی های خودمان این ویژگی های ناخواسته را روی دیگران فرافکن می کنیم وقتی سایه مان را فرافکنی می کنیم معمولاً جملات این چنینی را بیان می کنیم:
فلانی خودش را خیلی میگیره
خیلی دروغگویی
چقدر اینا احمقن
اینا چقدر بدبختن
و … .

ما که همزمان از بی ارزشی و بد بودن خودمان می ترسیم، به طور ناخودآگاه این ویژگی ها را به سمت دیگران فرافکن می کنیم به جای اینکه خودمان آنها را بپذیریم و با آنها کنار بیاییم. آنهایی که ما به آنها برچسب میزنیم تکه هایی از تاریکی بروز نیافته خودمان هستند و همچنین تکیه هایی از ویژگیهای انکار شده ما تا زمانی که تمام ویژگی هایی که روی دیگران فرافکن کرده ایم را پس نگیریم نمی تونیم قبولشان کنیم و اون اجازه موجودیت به ما نخواهد داد.

یکی از متداول ترین سوال هایی که مردم می پرسند این است که چطور متوجه فرافکنی سایه مان شویم.

 مشکل از ماست یا از دیگران؟

به نظر دبی فورد بهترین جواب را فیلسوف و روانشناس معروف کن ویلبر Ken Wilber به این سوال داده اون میگه: اگر گفته ها و رفتارهای دیگران ما را دچار ناراحتی و عصبانیت و خشم و نفرت نکند به معنی آن است که به احتمال زیاد ما در حال فرافکنی نیستیم از طرف دیگه اگر روی ما اثر بگذارد یعنی انگشت اتهام به سمت کسی بگیریم قضاوت کنیم یا آنها درگیر مان کنند احتمالاً داریم قربانی فرافکنی آن می شویم.

 به کسی در زندگی تان فکر کنید که اعصابتان را به هم میریزد و ناراحت تان می کند و چه ویژگی هایی از آن شخص فکر کنید که بیشتر از همه باعث نفرت شما می شود حالا تصور کنید این آدم درست مقابل شما ایستاده حالا شما انگشت تان را به سمت او دراز کنید و بگویید تو خیلی احمقی تو آدم خودخواهی هستی حالا یک لحظه توقف کنید وقتی انگشت اشاره شما به سمت طرف مقابل تان گرفته اید دقت کنید که یک انگشت به سمت او نشانه رفته است اما سه انگشت دیگر شما به سمت خودتان اشاره می کند این پدیده فرافکنی نام دارد.

به جای اعتراف به ویژگی‌های منفی خودمان آنها را روی کس دیگری فرافکن میکنیم ما آنها را روی مادر، پدر، فرزندانمان و دوستانمان فرافکن می‌کنیم و خیلی جالب است که ممکن است روی یک شخصیت معروف که تا به حال اصلا از نزدیک آن را ندیده ایم هم فرافکن کنیم. 

اگر از هر یک از شما بپرسم از چه چیز این آدمهایی که تصویر شان در پایین آمده خوشتان می آید هرکدام جواب متفاوتی می دهید افرادی که ازشون نفرت دارید هم بازتاب بخشی از جنبه های خودتان هستند که خبر ندارید موقع نگاه کردن به این آدمها به احساساتی که درون انسان ایجاد می شود دقت کنید.

محمد
علی

امتیاز کاربران: 3.93 ( 2 رای)

نویسنده

 محمد هستم و علاقه مند به روانشناسی تحلیلی و خودشناسی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا